تماشای بچهای چهارساله که همراه با مادر در سوراخی در دل زمین مواد مصرف میکند، آنقدر تلخ و دردناک است که ناخودآگاه، ذهن آدمی را بر خبر «عقیمسازی زنان کارتنخواب» قفل میکند. آخر گناه بچهای که از بدو تولد، معتاد به دنیا آمده و امروز مصرفش معادل یک مرد معتاد بالغ، به عدد ۳۰ سیسی رسیده است، چیست؟
اصلاً چرا باید چنین فرزندی متولد شود؟ شاید اگر ذهن را همینجا متوقف کنیم، دستور عقیمسازی را چندان هم بد نبینیم، اما همهچیز به اینجا ختم نمیشود. روی دیگر سکه را هم میتوان دید. در سرای نجاتیافتگان مولا علی (سنا) کارتنخوابهای متعددی زندگی میکنند که روزی به آخر خط رسیده بودند و بعضی هم مانند مصطفی آذری، گواهی فوتشان صادر شده بود، اما با تلنگری کوچک و البته ارادهای قوی، حالا به انسانهایی مفید در جامعه تبدیل شدهاند؛ انسانهایی که نهتنها زندگی خود را که با نجات خود، خانوادهای را نجات دادهاند.
با گذشت بیشاز سهسال از آغازبهکار سرای نجاتیافتگان مولاعلی (ع)، هزاران داستان در این سرا رقم خورده است که در ادامه، نگاهی کوتاه به چند خط از آنها میاندازیم.
داستان زندگی محمود و محدثه، تازهترین رخداد شیرین سناست. محمود و محدثه، پدر و دختری هستند که هفته گذشته بعداز ۱۲ سال به هم رسیدند. محدثه چهارسال بیشتر نداشت که مادرش بهدلیل اعتیاد پدر از وی جدا شد و در درگز زندگی را ادامه داد. از آن زمان به بعد، تنها تصویر محدثه از پدر، عکسی قدیمی بود که او را در دو سالگی در آغوش پدر نشان میداد.
آبان امسال، محدثه در روز تولد هجدهسالگی، کارت ملی و شناسنامهاش را از مادر میگیرد و به عشق دیدن پدر، راهی مشهد میشود. او که هیچ نشانی از پدر ندارد، مستقیم به دادگاه میرود و از قضات میخواهد کمکش کنند. مأموران نیز درنهایت از روی یک شماره تلفن ثابت قدیمی، محدثه را به عمهاش میرسانند.
عمه نیز کمک میکند و محدثه را بعداز ۱۴ سال به پدرش میرساند. محمود از این اتفاق بهعنوان معجزه زندگیاش یاد میکند و میگوید: در جلسات ترک اعتیاد از ما میخواستند که پنجآرزوی خود را روی کاغذ بنویسیم. من همیشه اولین آرزویی که مینوشتم، دیدن دخترم بود. خدا را شاکرم که حالا بعداز ششماه پاکی، بدون اینکه هیچ کاری انجام بدهم، خدا با لطف خود و البته کمک یک فرشته نجات به نام مصطفی، دخترم را به من رساند.
شاید اگر امروز کسی، ناصر را با یک سوراخ روی پیشانی، جمجمهای نیمهپروتز، یک چشم بینا و یک گوش شنوا ببیند، سخت باور کند که او روزی رتبه۲۱ کنکور سراسری ریاضی را کسب کرده، فوقلیسانس مکانیک سیالات گرفته و بورسیه وزارت دفاع دانشگاه امام حسین (ع) بوده است.
آری؛ باورش برای خود ناصر هم سخت است، اما اعتیاد به ناصر تیزهوش هم رحم نکرد. اعتیاد، ناصر را از اوج قلههای موفقیت به قعر بدبختی و کارتنخوابی کشاند تا آنکه درنهایت یک روز با دیدن گروه سنا به خود آمد و امروز ۹ماه است که دوباره پاکی را تجربه میکند.
ساسان اولین عضو سناست؛ بچه رشت که به نیت مدد از امام رضا (ع) برای ترک اعتیاد، راهی مشهد شد و دو سال کارتنخوابی در مشهد را تجربه کرد. او در همین دو سال، دو پایش را بهدلیل سرما از دست داد. ساسان و مصطفی از زمان کارتنخوابی با هم دوست میشوند.
مصطفی به محض ترک اعتیاد به یاد دوست قدیمی میافتد. ساسان میگوید: مصطفی من را با سهدانه موز ترک داد که البته دوتایش را خودش خورد! ماجرا از این قرار است که مصطفی بهسراغ ساسان میرود و از او میخواهد به خانهاش بیاید تا بتواند ترکش دهد.
ساسان اول قبول نمیکند. مصطفی سه موز میخرد و به بهانه همان موزها سرِ صحبت را باز میکند و پس از آن، تا ترک اعتیاد پیش میرود. حالا سهسالی میشود که ساسان کاملا پاک است و در رشت و نزد خانواده خود زندگی میکند. سرای سنا دو پای مصنوعی نیز برای او تهیه کرده است.
علی با ششسال کارتنخوابی، از پرسابقهترینهاست. او مدتی در کرج با مصطفی کارتنخوابی کرده است؛ یکی از چشمانش را هم درنتیجه اعتیاد از دست داده. در یکی از چهارشنبههای پخش غذا مصطفی و علی بعداز سالها یکدیگر را میبینند.
حالا ۱۸ماهی میشود که پاکی را تجربه میکند و در دفتر معاملات ملکی مشغول به کار است. علی بعداز ۱۵سال دو دخترش را در بهزیستی مشهد پیدا کرد. او دوباره ازدواج کرده و حالا با پسر و همسرش زندگی میکند.
سعید، دو سال پیش از نوده جذب سنا شد. زن و بچهدار است و بعداز دو ماه پاکی در کارخانه «بهصبا» مشغول به کار شد و در حال حاضر، سایهاش بالای سر خانوادهاش است. او هر جمعه به بچههای سنا سر میزند و به آنها روحیه میدهد. سعید حداقل ۳۰کارتنخواب را جذب سنا کرده و به ترک آنها کمک میکند.
محمدحسن دوساله ازجمله کودکانی است که ناخواسته به دام اعتیاد افتادهاند. او با تلاشهای سرای نجات و تحمل مشقتها و نالههای شبانه، سرانجام توانست از چنگال اعتیاد رهایی یابد. محمدحسن بعداز ترک اعتیاد، اشتهایش برگشته و خوشخوراک شده، اما بهدلیل مصرف متادون، تمامی دندانهای شیریاش قبلاز اینکه درست دربیاید، ریخته است و باید مراقب بود هنگام غذاخوردن لقمه در گلویش گیر نکند. او برای گذراندن زندگی تا هفتسالگی و درآمدن مجدد دندانهایش، نیازمند یک دست دندان مصنوعی است.
فرهاد نیز پساز تحمل سالهای سخت، دو سال پیش به سنا پیوست. او پساز ۱۴سال پسرش را پیدا و دوباره خانوادهاش را زیر یک سقف جمع کرد. فرهاد همچنین خواهر و بچه هشتماهه خواهرش را با کمک سرای نجات یافتگان از چنگال اعتیاد نجات داد و تحت حمایت مادی و معنوی خود درآورد. فرهاد در حال حاضر در کارگاه امدیاف مشغول به کار است و هر چهارشنبه با گروه همراه میشود.
علی هر دو پایش را به خاطر سرما و در اثر گرما از دست داد! داستان از این قرار است که او دراثر سرما بدنش چونان چوب شده بود. دوستانش برای او آتشی روشن میکنند تا کمی گرم شود و او به خواب میرود. وقتی علی از خواب برمیخیزد که دو پایش در آتش سوخته است. علی ۱۵ ماه میشود که پاک است و در آیندهای نزدیک با کمک خیّران سنا صاحب دو پا و یک مغازه میشود. او در حال حاضر مسئول انتظامات سرای نجاتیافتگان سناست.
داستان زندگی دوباره جواد از یک چهارشنبه شروع میشود. او در توالت خرابهای، همخانه دو سگ بود. یک روز چهارشنبه، خانه مشترک جواد آتش گرفت و همه خنزرپنزرهای او را با خود سوزاند. جواد با کاپشن نیمهسوختهاش راهی نوده شد.
به محض رسیدن به نوده، سیل جمعیت را دید که مشغول دویدن هستند. جواد هم به خیال حضور مأموران شروع به دویدن کرد. درحین دویدن پرسید: چه شده؟ گفتند: غذا آوردهاند. زمانیکه جواد، غذا را گرفت و شروع به خوردن کرد، فردی مشغول صحبت شد. از صحبتهای آن فرد تنها جمله «اینجا کمپ نیست، خانه بهبودی است.»
در ذهن جواد حک شد. بااینحال تنها غذا برای او مهم بود. چندنفری «مصطفی درویش» را به هم نشان میدادند و میگفتند او پتو میدهد. جواد هم که تمام داراییاش سوخته بود، پیش مصطفی رفت تا یک پتو بگیرد. ناگهان خودش را دید که در گوش مصطفی میگوید: من و همسرم با هم کارتنخوابی میکنیم.
با گفتن این حرف، توجه مصطفی جلب میشود. او تمام تلاشش را به کار میبندد تا این زوج را به سرای نجات بیاورد. جواد جذب صحبتهای مصطفی میشود. از میان جمعیت بهدنبال زری میگردد و به او میگوید: بیا؛ یک نفر پیدا شده و میخواهد ما را نجات دهد.
زری هم که گویا منتظر همین حرف بود کیفش، یعنی تمام زندگیاش را میگذارد و با جواد داخل ماشین مینشیند. حالا زری، یکی از خدمتگزاران سرای نجات بانوان به نام «شایستگان بیپناه» است و به بانوان کارتنخواب کمک میکند و جواد هم دست راستِ مصطفی شده و بعداز او همه کارهای اداره سنا را به دوش میکشد.
*این گزارش پنجشنبه، ۷ بهمن ۹۵ در شماره ۱۷۷ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.